- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام
دریــا دلـیــم و منت دریــا نمیــکشیـم خـمـخـانـه ایـم، منـّت میـنـا نـمـیکشیم تا قطره های اشک به دامن روانه است ما نـاز شـبـنـم سـحــری را نمیکـیشیم طوراست خلوت دل وسیناست سینه ام ما نـاز طـور و مـنـّت سیـنـا نمیکـشیم یک سینه ناله ایم ولی بی هوای دوست بـال و پـری به عـالـم بـالا نـمـیـکـشیم مجنون کشید رخت به صحرا ولیک ما دیوانه ایم و رخت به صحرا نمیکشیم آسوده خاطریم در این بوستان چو سرو بر دوش خـویش بـار تـمـنـا نمیکـشـیم ملک قناعت است از آن روبه دست ماست کزحد و مرز خویش برون پا نمیکشیم از من بـگـو نـگـار فسونکار شـهر را ما یـوسـفـیـم و نـاز زلـیـخـا نمیـکـشیـم دامن کـشـیـده ایـم ز دست کـسان ولـی دسـت طلب ز دامـن مـولا نـمـیکـشـیم در قـامت حـبـیـب قـیـامت نـهـفته است بـیـهـوده نـاز آن قـد و بـالا نـمی کشیم پـروانـه ایـم و طالب دلـدار یـکـدلـیــم ما نـاز شـمـع انـجـمـن آرا کـشـیده ایـم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
شب هم به قدر دیدۀ تو، پر ستاره نیست دریای غصه های دلت را، کناره نیست گفتی به خادمت که درِ حجره را بـبند یعنی بـرای تشنگـیت، راه چـاره نیست آقا شـبـیه مـار گـزیـده، به خود مپـیـچ آهسته تر، مگر جگرت، پاره پاره نیست؟ بهـتـر که خـواهـرت دم آخـر نـیـامـده این صحنه ها که قابل درک و نظاره نیست داری به یاد جدّ خودت گـریه می کـنی روضه بخوان که جای گریز و اشاره نیست تو روی خاکِ حجره ای و خاک بر سرم امـا تـنـت اسیــر هـجـوم سـواره نـیست
: امتیاز
|
شهادت امام رضا علیهالسلام
انـگــور می خـرند پـذیـرایـی ات کـنـند مهمان جـشن شـوم یهـودایی ات کنند شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد قسمت نبـود حضرت یحیایی ات کنند این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد نیـزه سوار زخمی صحرایی ات کنند گل ریختند روی تنت ای غریب طوس تا در نگـاه شهــر تـماشـایی ات کـنند بخشیده اند مهـریه شان را زنان شهـر تا گریه بر غـریبی و تـنهایی ات کنند
: امتیاز
|
شهادت امام رضا علیهالسلام
با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید نـالـه بـرای کـشتـۀ دیـوار و در کـشید او بود و خاک حجره و یک نالۀ ضعیف آری نـفـس نفس زدنش تا سحـر کشید یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود گـاه سـحـر به جانب جـانـانه پَـر کشید در انـــتــظــار آمــدن مـــیـــوۀ دلـــش پا را به سـوی قبله چنان محتضر کشید سینه زنان دریـده گـریبان پـسـر رسیـد دسـتی به روی مـاه کـبـود پـدر کـشید شمس الشموس روی زمین اوفتاده بود فـریـاد ای پدر ز دل خـود قـمـر کشید آه از دمی که زینب کبرای غـم نصیب آمــد تـن امـام زمـانـش بـه بـر کـشـید با دست زخم خـورده خود دختر عـلی تـیـر شکـسته از تن اربـاب در کـشید گل مـانده بود در وسط تـیغ و نـیـزه ها آمد ز پـای سـاقـه یـاسش تـبــر کـشید
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
دردم این است عمو نیز در این قافله نیست مثل من پــای کــســی پر شده از آبلــه نیست گــفــتــم از منبر نی آیــه ی توحــیـد نخوان سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست بی قباله به من از حرص فـــدک سیــلی زد بدتر از مـــــادر تو گشتــه ام اما گـله نیست گــلــه این است که آن روز نــدیـــدم رفتی گــوشـــوار همۀ ما پس از آن زلـزله نیست دوست داری که بپرسی گل سرهام کجاست؟ پاسخ من فقط این است پدر جان، بله... نیست از سر نـیـزه پـــدر خوب ببین دور و برت چـــادرم روی سر دختـــرک حرملــه نیست؟ نیمه شب با سـر تو گرم سخــن می شوم و مطمئنم ســخـنــم با تو کـــم از نافـــلــه نیست نور چشمان مرا گــرچه به سیـلی کــم کرد یا عـــلــی گفتن من پشت عـدو را خـم کرد
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
خبر آمد که ز معـشـوق خبـــر می آید ره گشایید که یـــارم ز سفـر می آید کـاش می شد که ببافـند کمی مـویم را آب و آیینـــه بــیــارید پـــدر می آید نه تو از عهدۀ این سـوخـته برمی آیی نه دگر مـــوی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گــرفـتارم کرد غالباً درد به دنبــال جـــگــر می آیــد راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تونیست! سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی ازغارت آن شب به تنم نــیــم عمــامه از آن بهر تو در می آید راستی! هیچ خبردار شـدی تب کردم؟ راستی! لاغـــری من به نظــر می آید؟ راستی! هست به یادت دم چادر گفتی دخــتر من! به تو چــادر چقدر می آید سرمه ای را که تو ازمکه خریدی، بردند جای آن لختـــه ی خونم ز بصر می آید
: امتیاز
|
حضرت رقیه سلام الله علیها
حق خواسته که دست عطا داشته باشی بــــالا بنـشینی و گــدا داشتــه بـــاشی والله که حق است که در جــمع بزرگان بالای سـر عــمّـــه تو جا دا شته باشی رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم ای کـــاش بـرایم تو غــذا داشته باشی تو جمع صفـاتی تو خودت جلــوۀ ذاتی باید حـرمی نــــزد خـــدا داشته باشی از آن همه شه زاده ی ارباب تو بــاید مخصوص خودت صحن وسرا داشته باشی گر قصد کنی نیل شــکـــافی به نگاهی محتـــاج نباشی که عــصـا داشته باشی تو فـــاتــــح شـــامی سزد آنـــکه مقـام فرمــــانـــدهی کـــل قــــوا داشته باشی پیغمبــر عشاق حسـینی و عجب نیست صد تـازه مسلمان همه جا داشته باشی ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف... ....در بین حســیــنــیــه مـا داشتـه بـاشی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز تن من آب شد امــا اثـــرم هــست هنـــوز جــای سیــلــی ز روی گونه من پاک نشد رد شلاق به روی کـــمــرم هست هنـــوز می توانم به خــــدا با تـــو بیایــــم بـــابا جان زهـرا کمی ازبال و پرم هست هنوز گفتم ای دختـــر شامی برو و طعنه نزن سایه ی رحمت بابا به ســـرم هست هنوز من که از حرمله و زجر نخواهـم ترسید دختر فـــاطــمــه هستم جگرم هست هنوز همه دم نـــاز کشید و به دلـــم تسکین داد جای شکر است که عمه به برم هست هنوز خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟ همــه ی خاطـــره ها در نظرم هست هنوز غصۀ معجــر من را نخـوری بابـا جـان پـــاره شد معجــرم اما به سرم هست هنوز
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها
ای مجـد و شـرف زینت نـامت زینب ای قـبـلــۀ عـارفـان مـقـامت زیـنـب از روز ازل ز داغ یــاران حــســیـن زد سـکـۀ غـم فـلک به نـامت زینب گـلـواژه ی سـبـز لــوح ایـجـاد تـویـی گل کرد، شـرف به احـترامت زینب با داغ جـگـر سوز، شرنگ غم و درد هـفـتـاد و دو بار شد به کـامت زینب ای قــافـلـه ســالار ره کـــوفـه و شـام بــسـتــوده خـداونـد مــرامـت زینـب روزی که اسـیـر دشـــت بـیـداد شـدی آزاد شـد عــالـم از پـیـامـت زیـنـب آزاد زنــی و در سـخــن مــرد افـکـن اعـجـاز بـود به هر کـلامـت زیـنب خورشیـد فـراز نـیـزه در منظر خـون می خـواند سـرود، در قـیـامت زینب
: امتیاز
|
حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
می گویـد از شـکـسـتن سـرو تـنـاورش این شیر زن که مثل پدر، مثل مادرش! این زن، درست، مثل پدر حرف می زند مـیـراث مـادر اسـت، دل داغ پـرورش می گوید ازسپید و سیاهی که دیده است از قـتـل عـام چـلـچـلـه هـا در بـرابـرش می گویـد از زمانه، زمـیــن آه می کشـد خورشید، ابر تیره کشیده است بر سرش از پاره پـاره های جگـر، حرف می زند از کـاروان خــسـتـه بـی یـار و یـاورش این خطبه نیست، تیغۀ شمشیر این زن است وقتی خرابه های دمشق است، سنگرش شـمشـیـر از نــیام دهـن می کشـد بـبـین این شیر زن ،که مثل پدر، مثل مادرش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
دلِ سـوزان بُـوَد امـروز گـواه من و تـو کز ازل دشت بلا، چشم به راه من و تو من به تو دوخته ام دیده، تو بر من، از نی یک جهـان راز نهـفـته به نگاه من و تو اُسـرا بـا من و رأس شـهـدا با تو به نـی چـشم تـاریـخ نـدیده است سـپاه من و تو روی تو، مـاهِ من و مـاهِ تـو، عـبّاس، امّا ابرِخون ساختـه پنهان، رخ ماه من و تو آیه خـواندن زتو، تـفـسـیـر ز من تا دانند که به جز گفتن حقّ نیست، گناه من و تو هر دو نـستـوه چو کـوهـیـم بـرِ سیـل امّا عـشق، دلگرم شد از سردی آه من و تو مدّعی خواست که از بیخ کَنـَد ریـشۀ ما بی خبر زآن که غروب است، پگاه من و تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیـا تـویـی بـرادر مـن؟ نـیـست بـاورم با آنکه در جـوار تو یک عــمر بـوده ام نـشـناسمت کنون که تو هستی بـرادرم پامال جور و دست خـوش کـینه ام ببـین ای کشتی نجات، گذشت آب از ســرم عـمر منی که از کف من رفته ای و من بی تـو، گـمـان بـودن خود را نمی بـرم ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین دریـاست در کــنـار من از دیـدۀ تـرم با کعـب نی کـنـند جـدا از تـوأم و لیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کـنار پـیـکـر پـاکت چهـا گـذشت کاین خاک ها هـنوز دهد بوی مـادرم؟ دیدم که دست، ظلم تو را سنگ می زند بگذاشتم دو دست خود آنگاه بر سـرم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسین علیه السلام
در غـمت پـیـرهن صبـر دریـدن دارد نـفــس نـالـه و فــریـاد بـریــدن دارد زیر بار غـم تو عرش به هم می ریزد پـس قـدِ عــمـۀ سادات خـمـیـدن دارد دیـدن دشنـۀ بی رحـم و سر خـونـیـنت از دم خـیـمـه به گـودال دویـدن دارد جرعه جرعه می سرخ ازبدنت جاری شد نیـزه ای گفت به شمشیر چشیدن دارد خـاتـم شـاهی تو نـرخ طلا می شـکـند دشمنت خـیره شد و دید خریدن دارد این تن زخمیِ صد چاکِ به خاک افتاده با سُم اسب روی خاک کشیدن دارد؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
باد ها عـطر خـوش پــیرهـنش را بردند سوخـتـند و خـبر سوخـتـنـش را بردند نیزه ها بر عطشـش قـهـقهه سر می دادند زخـم هـا لالـۀ بــاغ بــدنـش را بــردنـد دشـنه ها دور و بر پیکر او حـلـقـه زدند حلقه ها نـقـش عــقـیـق یمنـش را بردند این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است که روی نیزه بوی پـیرهـنش را بردند تا که معلـوم نگـردد به کـدام آئـین است اهل صحـرای تـجـرّد کـفـنش را بردند باد ها سیـنه زنان زود تـر از خـواهر او تـا مـدیـنـه خــبـر آمــدنــش را بــردند یوسف آهسته بگویی که نمـیرد یعـقوب گرگ ها یوسف گـل پیرهـنش را بردند
: امتیاز
|
بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام
گیسوی خورشید می لغزید، روی خیمه ها خون و آتش می تراوید از سبوی خیمه ها آب، پای تپّه ها می شُست، زخـم دشت را از شرار تـشنگی، پُـر بود جوی خیمه ها آسمـان آرام در شـطّ شـقـایـق می نشست ارغوان، می ریخت در جام وضویِ خیمه ها شهریار عشق، در گرم بیـابان خفتـه بود اسب با زین تـهی می رفت، سوی خیمه ها گَرد را سر تا به پـا آغـوش، استقـبـال کرد آفتـابـی شعـله پوش از روبه روی خیمه ها شیهه ای خونین شنید واز حرم بیرون دوید شـوق را عرشی غـزالِ آیه بوی خیمه ها اسب، رنگین یال و تنها بود، تنها تر ز کوه خاک شد با گامِ رجعت، آرزوی خیمه ها ساربانان در جرس، زنگ اسارت داشـتـند بال می زد بغضِ غیرت، در گلوی خیمه ها کـاروان، آلاله ها را برد و شب مهتاب دید نخل سبز بی سری، در جست و جوی خیمه ها
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
آسمان در شُرُف صاعقه ای سنگین بود نـفـسِ باد، پُـر از زمـزمـۀ یـاسـیـن بود چـه بـلایــی بـه ســـرِ آیـنـه هـا می آمـد! که چهل روز و چهل شب، دلشان پُر چین بود غم این طایفه را هیچ کسی درک نکرد غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود عَصَبِ تُرْدِ گیاهان به جنون می پیوست بر لـبِ دشـت، فـقـط زمـزمۀ آمیـن بود تَنِ خورشید، به پـابوس مُحرّم می رفت روز، هرچند به پایان خودش بد بین بود آب، زیر عَلَم مشک، تَرَک بر می داشت هـمۀ فـلسفـۀ عـشـق و وفـا درایـن بـود نـای نی، تلـخ ترین مـرثیه را می نوشید گرچه در کام حسین بن علی شیرین بود
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
ازپشت زین به خاک چو خورشید دین نشست برخاست شورشی که فلک بر زمین نشست از شش جهت بـلند شـد آهی که دود آن بر طاقِ مـنظرِ فـلکِ هـفـتـمین نـشست افلاک را سرشک مصیـبت ز سر گذشت ایّـام را غـبار عـزا بر جـبـیـن نـشـست آن بـی حـیـا که سیـنۀ او جای کیـنه بود بر سـیـنـۀ شـریـف امام مـبـین نـشـست خونی به خاک ریخت که در چرخ چارمین در خونِ دیده، عیسی گردون نشین نشست برخاست طرفه گردی از این تیره خاکدان بر روی ساکـنان بـهـشت برین نـشست گل های لاله رنگ به دامان ز دیده ریخت این خار غم چو بر دل روح الأمین نشست شد وحشتی که شورش محشر ز یاد رفت وز آن بـنای عـالم هـسـتی به باد رفـت
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
تـیـر ستم چو بر دل سلطان دیـن رسید بس بی امان به قلب رسول امین رسید نـه طـاقـت سواری و نـه حالـت نـبـرد یکـباره جـسم اطهر او بر زمین رسید تنها نه این خدنگ به قـلبش رسید و بس تـیـر دگر بر آن گـلـوی نـازنـیـن رسید دشمن پیـاپی آمد و دیگر مگو چه کرد دیگر مگو که زخمِ چنان و چنین رسید زآن جسم چاک چاک، عدو دست برنداشت ضربت فزون زحد؛به امام مبین رسید جبـریل بود و دیـد از آنان چو این ستم زد صیحه آن چنان که به عرش برین رسید آدم فـغـان و ناله هـمی داشت در جنان بارید خون زدیده که بر ماء و طین رسید
: امتیاز
|
آخرین لحظات عمر سیدالشهدا علیه السلام
می سوخت در لهیـب تبی آتـشیـن زمین می ساخت پایه های غروری نوین زمان خورشیـد هم چو کـشتی آتش گرفـته ای آواره بـــــود در دل دریـــای آســمــان میساخت خون و تیغ و شهامت، حماسه ای با عـشـق و با حـقیـقـت و ایـثار توأمان مردی به پای خواست که افتد ز پا ستم جانی ز دست رفت،که ماند به جا جهان در عرصه نـبرد تنی چند جان به کـف چـون کـوه ، در بــرابر دریای بیکران یک سوی اوج رایت و ایمان و افتخار یک سوی موج لشکر خونخوار و جانستان در نیمروز گرم، که هر لحظه میگداخت در زیـر آفــتـاب گـدازنده، جسم و جان یک مرد مانده بود و کران تا کران عدو یک تیر مانده بود و جهان تا جهان نشان از دست داده یار و بـرادر، پسر، سپاه از پا فـتاده پــیر و جوان، خرد با کلان دراین چنین دمی به سوی خیمه های او آنجا که داده بـود بـه نـوبــاوگان امـان! دشـمن به پـیـش تاخت که باید جـنایـتی جز این نـبود مـقـصد آن لـشـکر گران بر پای خواست از دل دریای پر ز خون افـراشت قـامـتی که قـیامت شدی عیان فـریـاد زد: بهـوش! اگر نیست دین ترا آزاده بـــاش و تــوسـن آزادگــی بـران ایـن آخریـن پـیـام خـداونـد عـشـق بـود آن دم که می گذشت از این تیره خاکدان
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
ای گـوهـر ولای تو در جـوهـرم، بـيا تا پَـر نشست تيـر غـمت در پـرم، بيا آتش گـرفـتم از تب عشق تو، سـوختم ای كرده سوز هجر تو خاكـسترم، بيا من رو به آسـتـان تو آوردهام ز شـوق من انـتـظار وصـل تو را ميبـرم، بيا والفجر ما طلـیعـۀ فجر ظهـور توست ای لـحـظـۀ طـلـوع تو در بــاورم بـیـا اکنون که خط آتش وخون پیش روی ماست ای دادخـواه خــون خــدا در بــرم بـیا من خـواب را ز دیـدۀ دشـمن ربـوده ام گاهی به خـواب دیـدۀ پرسـشگرم بیا دامن کـشـان ز دامـنـۀ مـوج انـفــجـار ای سـایـۀ عـنـایـت حـق در سـرم بـیـا يك عـمر ميـزبان غمت بودهام، تو هم يك شـب به مـيـهـمـانیِ چـشـم تـرم بيا
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
روی تـو را ز چـشـمۀ نـور آفـریـده اند لـعـل تـو از شـراب طهـور آفـریـده اند خورشید هم به روشنی طلعت تو نیست آئــیــنـۀ تـو را ز بــلــور آفــریــده انـد پنهان مکن جمال خود ازعاشقان خویش خـورشیـد را بـرای ظهـور آفـریـده اند منعم مکن زمهر خود ای مه!که ذرّه را مفتـون مهر و عـاشـق نور آفـریـده اند خــیــل مـلـک ز خـاک در آســتـان تـو مشتـی گـرفـته، پیکـر حـور آفـریده اند عیسی وظیفه خوان لب روحبخش توست کز یـک دم تو نـفـخۀ صور آفـریده اند از پرتو جمـال تو در کـوه و بـرو بحر سیـنای عـشق و نخلـۀ طـور آفریده اند آلـوده ایــم و بــیــم به دل ره نـمی دهـیـم از بس تو را رحیم و غـفـور آفریده اند سـرمایــۀ سـرور دل ما ز درد نـیـست درد تـو را بــرای سـرور آفــریـده انـد عمری اسیر هجـر تو بود وفغان نکرد بــنگـر دل مرا چـه صبـور آفــریده اند از نـام دلـربــای تو هـمّـت گـرفـتـه انـد تـا بـرج آخـــریـن شـهــور آفــریـده اند عشـاق را به کـوی وصال تو ره نبـود ایـن راه دور را به مـرور آفــریـده انـد پـروانه را درآتش هجران خود مسـوز کـو را برای درک حضور آفــریـده اند
: امتیاز
|